همیشه اولینها تو ذهن آدم میمونه و هیچوقت فراموش نمیشه! اولین عشق، اولین حقوق، اولین روز دانشگاه، اولین
روز مدرسه و اولییین روز تجربه کار و برای من لیدری…
اولین تجربه سفر من بعنوان تور لیدر یه سفر دو و نیم روزه به کویر کاراکال بود! (قبل ازین سفر تورهای تهرانگردی برده بودم اما این اولین تور خارج از شهرم بود)
روز اول صبح زود به روستای فهرج رسیدیم و صبحانه رو توی یه اقامتگاه سنتی قشنگ میل کردیم. بعد از کمی استراحت راهی روستا شدیم و یه گشت زدیم. قشنگترین بخش روستا یه مسجده که معروفه به اولین مسجد ساخته شده در ایران رو هم دیدیم.
بعد از گشت و گذارمون برگشتیم اقامتگاه و بعد از ناهار راهی کویر شدیم!
و بدبیاریهای من شروع شد😰
یه دختر تپل بداخلاق توی گروهم بود که این بنده خدا مدام دسشویی داشت!! و هر چهل دقیقه میومد و میگفت ماشین رو نگه داریم! منم چون اولین تجربهم بود و میخواستم هیچ اتفاق بدی نیفته و از چشم آژانس نیفتم هرچی دختره میگفت میگفتم چشم!
خلاصه راهی کویر شدیم…
وقتی رسیدیم دیدم جلوی کمپ یه دسشویی هست و سریع بهش گفتم اینجا دسشویی هست! دختره بهش برخورد و از اونجا سر لج افتاد!
توضیحات کویر رو دادم و بهشون تایم دادم که برن بچرخن و عکس بگیرن!
زمان گذشت…سر ساعت تقریبا همه اومدن بجز اون دختره! هوا هم داشت تاریک میشد و مسئول کمپ مدام سوت میزد که دیگه جمع کنید برید! من و همکارام ازین سر کویر میدوییدیم به اون سر که خانوم رو پیدا کنیم. به مسئول کمپ هم گفتیم یکی گم شده!
کل آدمای کمپ و من و چندتا از مسافرا دنبالش میگشتیم. تمام بدنم از استرس و ترس میلرزید! انگار دختره آب شده بود رفته بود تو زمین!!!
به پلیس هم زنگ زده بودم و طبق معمول دیر اومدن. خسته و نا امید بعد از دو ساعت گشتن، داشتم میرفتم سمت پلیسها که پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم! بلند شدم دیدم خانوم رفته زیر شنها تا گردن! هندسفری هم تو گوشش و داره ریلکس میکنه😐
به قدری عصبانی شدم که هندسفری رو از گوشش کشیدم و چهارتا حرف درست حسابی بارش کردم! حالا مگه دختره از رو میرفت؟! میگفت من اومدم سفر خوش بگذرونم! تو همش دنبال مایی!!!!!
خلاصه اون روز گذشت و دختره با اینکه دو ساعت همه رو از نگرانی کشته بود حتی یه معذرت خواهی نکرد و منم تو دلم گفتم دارم برات😅
توی مسیر برگشت به سمت تهران هی میومد میگفت دسشویی دارم😂 و من میگفتم دسشویی نیست باید صبر کنی! سه ساعت تمام نگه نداشتم و وقتی دیگه دیدم داره جان به جان آفرین تسلیم میکنه توقف کردیم! وقتی رفت دسشویی و حالش خوب شد زنگ زد به آژانس و میگفت لیدرتون دسشویی نگه نداشته! 😀
خلاصه به هر ترتیبی بود اون تور هم تموم شد ولی قیافه و اسم اون دختره رو بعد ۶ سال یادم نرفته😁